بدون عنوان
سلام به دختر عزیزم از سه شنبه عصری با بابایی من، همراه خاله هات رفتیم برای مراسم پدربزرگم که شهرستان بود آخه ایشان هفته پیش روز سه شنبه 19 مهر در مشهد فوت کردند (یادش بخیر وروحشان شاد ) اولش که از تهران حرکت کردیم شما ساکت بودی یه کم موز خوردی ولواشک بعد که یه مقدار گذشت شما شروع کردی به اذیت کردن، همش بهونه می گرفتی تا بالاخره خوابت برد هنوز یاد خاطراتی می افتی که سوار ماشین می شدیم وشما تند تند شیر می خوردی خیلی داری اذیت می شی چند روز اول خوب بودی ولی نمی دونم هر چی می گذره بجای اینکه به این وضعیت عادت کنی بیشتر بهونه می گیری خلاصه شب اول هم خونه مادر بزرگ من خوابیدیم وشما ساعت 2 صبح بیدار شدی و نخوابیدی ...
نویسنده :
مامان شهداد
12:06